خواب و خیال
نازنین آمد و دستی به دل ِ ما زد و ... رفت
پرده ی خلوت ِ این غم کده ٫ بالا زد و ... رفت
کنج ِ تنهایی ِ ما را به خیالی ٫ خوش کرد
خواب ِ خورشید ٫ به چشم ِ شب ِ یلدا زد و ... رفت
درد ِ بی عشقی ِ ما دید و دریغ َاش آمد
آتش ِ شوق ٫ در این جان ِ شکیبا زد و ... رفت
خرمن ِ سوخته ی ما ٫ به چه کارش می خورد ؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ِ ما زد و ... رفت !
رفت و از گریه ی طوفانیَ ام ٫ اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا! که به دریا زد و ... رفت
بُوَد آیا که ز دیوانه ی خود ٫ یاد کند ؟
آن که زنجیر به پای ٫ دل ِ شیدا زد و ... رفت
سایه ٫ آن چشم ِ سیه با تو چه می گفت ؟ که دوش
عقل ٫ فریاد برآورد و به صحرا زد و ... رفت !
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها: